اشعار امام رضا
حبيب باقرزاده
آقايمان آمد عبا روي سرش بود
رنگ کبودي بر تمام پيکرش بود
در کوچه ياد ماجراي کوچه افتاد
يافاطمه يافاطمه ذکر لبش بود
دستي به پهلو دست ديگر روي ديوار
پهلو گرفتن يادگار مادرش بود
او در ميان حجرهاي دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا ميزد ولي با کام عطشان
گويا که ديگر لحظههاي آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
ياد غريبيهاي جد بي سرش بود
مردم گريز کربلايم اينچنين است
آمد جواد و لحظه آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالاي نعش اکبرش بود
بايد جوانان بني هاشم بيايند
تا اين بدن را بر در خيمه رسانند
*******************************
داود رحيمي
پرچم مشکي عزاي حسين
هديه اي از سوي خراسان است
قطرات طلايي اشک از
برکات حريم سلطان است
خود آقا محرم هر سال
خانه اش تکيه ي عزا مي شد
سر در خانه اش علم مي بست
روضه ي کربلا به پا مي شد
پرچم ياحسين بر مي داشت
بوسه ميزد به چشم مي ماليد
گريه مي کرد و روضه اي مي خواند
بعد هر پرچمي که مي کوبيد
يک طرف پرچم ابالفضل و
يک طرف ياحسين را ميزد
مثل هر روضه خواني اول کار
صاحب روضه را صدا مي زد
بغض مي کرد و با غضب مي گفت:
کار دست شما نمي ماند
کاش باشم دمي که مهدي من
رجز انتقام مي خواند
باصدايي گرفته و لرزان
وارد روضه ي گلو مي شد
ازگلو حرف مي زد و خنجر
از بدن ها که زير و رو مي شد
از بدن هاي بي سر و از نعل
از سري که ز نيزه مي افتاد
روضه مي خواند از خرابه ي شام
از غم زينب و غم سجاد
ماجراي اسارت زينب
گرد ماتم به روضه مي پاشيد
خود غريب است و خوب مي فهميد
عمه اش در خرابه ها چه کشيد
*******************************
وحيد قاسمي
شهادت-خروج از مدينه
آسمان مدينه در سينه
كوهي از بغض و ناله ها دارد
چون شنيده امام آينه ها
قصد ترك مدينه را دارد
كوچه هاي مدينه مي ديدند
لحظه ي تلخِ رفتنِ او را
صحنه ي التماس كاسه ي آب
لرزش دست حضرت زهرا
به زنان قبيله اش فرمود:
مرهمي بهر زخم هجران نيست
من به اين شهر بر نمي گردم
احتياجي به آب و قرآن نيست!
توشه راهم به روح پيغمبر
صلوات و سلام هديه كنيد
چند روزي براي غربت من
اي زنان مدينه گريه كنيد
بين ايتام با رعايت عدل
همه ي ثروتم شود قسمت
خانه ي ساده و محقر من
تا ابد وقف روضه و هئيت
طبق معمول هرشب جمعه
مجلس روضه باز پابرجاست
همه شركت كنيد اي مردم
باني روضه مادرم زهراست
خوب بر آخرين وصيت من
گوش جان؛ اي قبيله بسپاريد
بر مزار غريب اجدادم
در بقيع شمع و لاله بگذاريد
اين سفارش هميشه اشكم را
مي برد در خروش و جز و مد
بر سر قبر مادر عباس
حرف مشك و عطش نبايد زد!
*******************************
قاسم صرافان
لب خشک و داغي که در سينه دارم
سبب شد که گودال يادم بيايد
اباصلت! آبي بزن کوچهها را
قرار است امشب جوادم بيايد
قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبلهگاه غريبان مزارم
اگر چه غريبي شبيه حسينم
ولي خواهري نيست اينجا کنارم
به دعبل بگو شعر کامل شد اينجا
«و قبرٍ بطوس»ي که خواندم برايش
بگو اين نفسهاي آخر هم اشکم
روان است از بيت کرب و بلايش
از آن زهر بيرحم پيچيدهام من
به خود مثل زهراي پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظهها روضهي مادر از درد
بلا نيست جز عافيت عاشقان را
تسلاي دردم نگاه طبيب است
من آن ناخدايم که غرق خدايم
«رضا»يم، رضايم رضاي حبيب است
شرابش کنم بس که مست خدايم
اگر زهر در اين انار است و انگور
کند هر که هر جا هواي ضريحم
دلش را در آغوش ميگيرم از دور
شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصهها را بشويم
ميان حرم زائرم شاد باشد
اباصلت آبي بزن کوچهها را
به يادِ سواري که با ذوالفقارش
بيايد سحر تا بگردند دورش
خراسان و ياران چشم انتظارش
*******************************
محمد فردوسي
ابري سياه، چشم ترش را گرفته بود
زهري توان مختصرش را گرفته بود
معلوم بود از وَجَناتش که رفتني است
يعني که رُخصت سفرش را گرفته بود
از بس شبيه مادرش افتاد بر زمين
در انتهاي کوچه سرش را گرفته بود
تا رو به روي حجره خميده خميده رفت
از درد بي امان، کمرش را گرفته بود
چشم انتظار ديدن روي جواد بود
خيلي بهانه ي پسرش را گرفته بود
بر روي خاک بود که پيچيد بر خودش
آثار تشنگي، جگرش را گرفته بود
افتاد ياد جدّ غريبي که خواهرش …
… در بين قتلگه خبرش را گرفته بود
ديگر توان ديدن اهل حرم نداشت
از بس که نيزه دور و برش را گرفته بود
وقتي که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختري نظرش را گرفته بود
*******************************
غلامرضا سازگار
کعبه ي اهل ولاست صحن و سراي رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلاي رضا
در صف محشر خدا مشتري اشک اوست
هر که در اينجا کند گريه براي رضا
کيست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چيست رضاي خدا غير رضاي رضا؟
بر سر دستش برند هديه براي خدا
ريزد اگر دُرّ اشک، ديده به پاي رضا
زهر جفا ريخت ريخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذاي رضا
نغمه ي قدّوسيان بود به آمين بلند
حيف که خاموش شد صوت دعاي رضا
ياد کند گر دَمي ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلاي رضا
از در باب الجواد مي شنوم دم به دم
يا ابتاي پسر، وا ولداي رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هواي رضا
گر برود در جنان يا برود در جحيم
بر لبِ ميثم بُوَد مدح و ثناي رضا
*******************************
حسن لطفي
ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دريا مانده
باز دلتنگ جوادم که در اين شهر غريب
به دلم حسرت يک گفتن بابا مانده
دست و پا مي زنم امّا جگرم مي سوزد
به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده
جان به لب مي شوم و کرب و بلا مي بينم
که لب کودکي از فرط عطش وا مانده
مادرش چشم به راه است که آبش بدهند
واي از حرمله آن جا به تماشا مانده
شعله ور مي شوم از زهر و حرم مي بينم
که در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده
دختري مي دود و دامن او مي سوزد
ردّ يک پنجه ولي بر رخ او جا مانده
اين طرف غارت و سيلي نگاه بي شرم
آن طرف بر نوک نيزه سر سقّا مانده
منبع: اشعار امام رضا
اشعار امام رضا
راهنما
در صورت خرابی لینک های دانلود خواهشمندیم در اسرع وقت از بخش نظرات ما را مطلع سازید