کاهش وزن 40 کیلویی این بازیگر محبوب ایرانی
شهره لرستانی ازجمله معدود بازیگرانی است که باید یکبار با او همصحبت شوید تا مهربانی و صداقتش را بیواسطه درک کنید. او اگرچه در سالهای گذشته در عرصه سینما و تلویزیون کمکار بوده اما قلبش به عشق سینما تپیده و در تمام این سالها با نگارش فیلمنامه و مجموعه داستانهای متعدد ارتباطش را با این عرصه حفظ کرده است. شهره لرستانی در این سالها علاوه بر نوشتن، شاخ غول را نیز شکسته است و در عرض یک سال، با 40کیلو اضافهوزن خداحافظی کرده است. او در این مصاحبه از مهمترینفیلماش برای کاهش وزن با هوادارانش صحبت کرده است.
** سکانس اول: زندگی در تهران
آلودگی هوا اذیتم کرد
در روزهایی که هوا آلوده بود خبر بستری شدن برخی همکارانم را شنیدم. وضعیت هوا خیلی بد بود. معمولا روزهایی که هوا آلوده است بیشتر از ناحیه چشم اذیت میشوم. چشمهایم سرخ میشود، آبریزش چشم و بینی سراغم میآید و شرایطی را میگذرانم که انگار آلرژی سراغم آمده. البته همه اینها باعث نشد که در خانه بمانم. من به زندگی و برنامههای روزمرهام ادامه دادم. اما واقعیت این است که سلامتم در خطر بود. سلامت پدر و مادرم هم همینطور. برای خانه آنها سیستمهای تهویه و تصفیه هوا نصب کردیم بلکه کمی اوضاع را بهتر کنیم اما مسئله این است که وسعت آلودگی آنقدر زیاد است که با این کارهای ساده و کوچک درست نمیشود.
پارگی مویرگ کارم را به اورژانس کشاند
گاهی وقتها که احساس میکنم بیماری یا مسئله ناشناختهای سراغم آمده و برایم قابل پیشبینی نیست سریع به پزشک مراجعه میکنم. یک بار یکی از دوستانم به خانهام آمده بود. من مشغول نماز خواندن بودم. در حالت رکوع ناگهان احساس کردم مایعی گرم از زانوی من خارج شد. به زانویم نگاه کردم دیدم خون است. خیلی سریع دستمال روی زانویم گذاشتم و با دوستم آژانس گرفتیم و به اورژانس رفتیم. در این مدت خیلی استرس کشیدیم. کمی منتظر شدیم تا مقدمات کار آماده شود. پرستار آمد و پارچه سبز انداختند و تجهیزات آماده کردند براساس حرف ما رگی در ناحیه زانو دچار پارگی شده.
خلاصه دستمال را که از روی زانویم برداشتم نه از خونریزی خبری بود نه از موضعی که دچار جراحت شده بود. هیچ خبری نبود و ما و پزشک فقط همدیگر را نگاه کردیم. موقعیت خندهداری بود. دوستم میگفت تو با این شلوغبازی آبروی من را بردی. من با اینکه لرم و باید شجاع باشم ولی گاهی کارهایی میکنم که برعکس میشود. خلاصه این اتفاق به اسم من ثبت شده و تا اتفاقی میافتد همه به شوخی میگن حتما باز رگت پاره شده. خارج از شوخی من آدم صبوری هستم و در مقابل درد مقاومم. اما نمیدانم ماجرای زانو و خونریزیاش برایم خیلی عجیب آمد و همین هم شد که آنقدر ترسیدم.
**سکانس دوم: خاطرات عجیب از دنیای پزشکی
شاید طب سوزنی چاقم کرد!
روزگاری که 28ساله بودم 55کیلوگرم وزن داشتم. آن روزها یک لحظه با خودم فکر کردم که اگر از این لاغرتر شوم چقدر بهتر است. برای همین رفتم پیش متخصص طب سوزنی تا با کمک او لاغرتر شوم. اما از همان موقع روند چاقی من شروع شد. من تصمیم داشتم با این روش 5کیلو لاغرتر شوم اما به مرور 15کیلو چاق شدم و این روند از 28 تا 48سالگی مرا رها نکرد. فکر میکنم طب سوزنی متابولیسم مرا دچار اختلال کرد. من با اصل طب سوزنی مشکل ندارم اما فکر میکنم اگر کسی این شیوههای درمانی را میخواهد تجربه کند باید حتما سراغ متخصصان حاذق برود
مشکلات هورمونی اشتهایم را چند برابر کرد
البته همه تقصیرها گردن طب سوزنی نیست. کمکاری تیروئید، مشکلات هورمونی و افسردگی که پیدا کردم هم به اضافهوزن و چاقیام دامن زد. اینها همه دست به دست هم دادند تا مرا چاق کنند. بعد از همه این ماجراها یک دورهای کارم را کنار گذاشتم كه باز به افسردگیام دامن زد. این روند و مصرف داروهایی برای کنترل هورمونها یا مصرف قرص اعصاب باعث شد که من بیشتر از همیشه منفعل شوم و فقط بنشینم و غصه بخورم و روز به روز چاقتر شوم.
** سکانس سوم: عشق و زندگی
بعد از شکست عاطفی افسرده و بیکار شدم
افسردگی بیماری بسیار موذی و خزندهای است. جوری سراغ آدم میآید که فرد اصلا متوجه نمیشود به افسردگی مبتلا شده است. اولش با تغییرات سادهای نمایان میشود. مثلا احساس میکنی حوصله انجام کاری را نداری. حوصله خرید لباس تازه نداری، حوصله مهمانی رفتن را نداری، به مرور دوست نداری در اجتماع حاضر شوی و کارت را ترک میکنی. در این مرحله دوست داری پتو را بکشی روی سرت و فقط بخوابی. در دورهای از زندگیم مشکل عاطفی داشتم. کسی را خیلی دوست داشتم. او ازدواج کرد و بعد از ازدواج او من دچار این حالت شدم و به مرور این ماجرا در من تقویت شد و ریشه دواند تا مرحلهای که 8سال از بازیگری و کار در سینما دور افتادم.
به خانه پیشکسوتان رفتم تا عشقم را فراموش کنم
دوری از سینما و کار باعث شد تا به فکر تاسیس خانه پیشکسوتان بیفتم. اصلا این کار را شروع کردم تا مشکلات خودم را فراموش کنم. آن روزها مدام به فکر حل مشکلات دیگران بودم. مراقب بودم ببینم چه کسی بیمار است یا چه کسی به رحمت خدا رفته و باید برای بزرگداشتش اقدام کرد. همه این کارها را میکردم که عشق از دست رفتهام را فراموش کنم و تمام مشکلات مربوط به آن شرایط را فراموش کنم.
سالها طول کشید تا خودم را پیدا کنم
برای شخصی مثل من چاقی زمانی پیش میآید که احساس بیپناهی عاطفی دارم. این برای همه یکسان نیست. بعضیها با عصبانیت، استرس یا خشم میل به خوردن غذا و خوراکی پیدا میکنند و چاق میشوند. اما برای من این مسئله با بیپناهی عاطفی همراه است. در این شرایط سعی میکنم گرمایی که نمیتوانم از بیرون بگیرم را از درون خودم بگیرم. در این شرایط شروع میکنم به پرخوری کردن. سالها طول کشید تا خودم را پیدا کنم و بفهمم که اصلا کجای زندگیام. او ازدواج کرده بود و رفته بود اما من در وضعیت بدی گرفتار شده بودم و نمیتوانستم از این وضعیت خارج شوم.
**سکانس چهارم: افسردگی و چاقی
بهخاطر چاقی از کار حرفهای دور شدم
بعد از اینکه کمکم خودم را پیدا کردم تلاش کردم به کار بازگردم اما واقعیت این بود که اندام من و چهره من شرایط و موقعیت مرا در مقایسه با گذشته تغییر داده بود. من دیگر نمیتوانستم نقش دختر قصه را بازی کنم یا در نقشهای جوان و پرشور بازی کنم. زمانه مرا پیر کرده بود درواقع خودم، خودم را پیر کرده بودم. این روزها با اطمینان میگویم که خودم اختیار خودم را از دست داده بودم. امروز به این قائلم که گذشته را باید کشت و از بین برد. باید شکستهای گذشته را فراموش کنیم تا بتوانیم به سوی آینده حرکت کنیم.
به قول مولانا هر لحظه مردن را تجربه کنیم. فراموش نکنیم که هر لحظه عید است نوروزی جدید برای ما و اینطور شد که بالاخره تصمیم گرفتم فکری به حال اضافهوزن و شرایط جسمیام کنم. خوشبختانه با فرد امینی برای کاهش وزن آشنا شدم که هم معضل چاقی مرا درمان کرد و هم به لحاظ روانی همراه خوبی برای من بود.
تا عاشق نباشی حال عاشق را درک نمیکنی
همیشه حرف زدن درباره مسائلی از این دست آسان است که شما یک مشکل عاطفی اینچینی را پشتسر بگذاری و دفتر آن را برای همیشه ببندی. درست مثل وقتی است که یک معتاد را ببینید كه همه بهراحتی برایش نسخه میپیچند یا وقتی یکی عاشق میشود و به هر دلیلی در این مسیر دچار بحران میشود، همه بهراحتی میگویند عشقت را فراموش کن. در حیطه کلام بهراحتی میتوان هر چیزی را گفت. اما مهم این است که شما خودتان را جای فرد بگذارید. گاهی اوقات شما در گودی گرفتار میشوید و آنچنان احساس بیپناهی میکنید که هیچ کاری نمیتوانید برای خودتان انجام دهید.
باید در این شرایط خودتان را تصور کنید تا بفهمید چه میگویم. در این شرایط نمیتوانید قدم از قدم بردارید و از آن فضا خارج شوید. در این شرایط افق دید شما محدود میشود و آدم نمیتواند بهراحتی متحول شود. دیگران میگویند این کار را بکن یا فلان کار را انجام بده اما واقعیت این است که اجرای کارهایی که برای دیگران ساده بهنظر میرسد در آن شرایط از سختترین کارها میشود. اما به محض اینکه یك گام به جلو برداری کارها کمی سادهتر میشود. البته این کار نیاز به زمان دارد و البته شهامت داشتن برای ادامه مسیر و مصمم بودن تا رسیدن به هدف.
تصمیم داشتم معدهام را کوچک کنم!
مدتی بود تصمیم گرفته بودم جراحی و معدهام را کوچک کنم. با پزشکان مختلفی هم مشورت کردم. یکی از این متخصصان که خیلی هم معروف است به من گفت تو شرایط جراحی نداری و ممکن است سلامتت دچار بحران شود و آن وقت باید جواب یک سینما را پس بدهم. معتقد بود قلبم همراهی لازم را ندارد و اضافهوزن هم باعث شده که قلب پمپاژ و خونرسانی نرمالی را تجربه نکند. خلاصه همه این حرفها مرا از انجام جراحی ناامید کرد.
یعنی نگران شدم که مبادا مشکل دیگری پیش بیاید. در این حال و هوا بودم که یکی از دوستانم از خارج کشور خانم قربانپور را به من معرفی کرد. واقعیتش این است که با بیاعتمادی نزد ایشان رفتم. دیدم یک خانم جوان و شایسته است اما واقعا مطمئن نبودم که او بتواند کاری برایم بکند و مرا از این وضعیت نجات دهد. برنامهام را با او شروع کردم اما تا یک ماه کاملا بیاعتماد بودم.
به سبک متفاوتی 40کیلو لاغر شدم
مهمترین مسئلهای که باعث شد با سبک کاری او احساس خوبی داشته باشم این بود که از باورهای غذایی خودم برای طراحی رژیمام استفاده کرد. مثلا من عاشق پلو هستم. برنامهای برایم درنظر گرفت که درون آن پلو وجود داشت. برعکس بقیه که کلا مرا از خوردن آن محروم میکردند. وقتی آدم از چیزی محروم میشود یا رژیمی را میبیند که با سبک زندگیاش سازگار نیست، احساس میکند وارد سیاره دیگری شده و مدام خدا خدا میکند که ای کاش زودتر این برنامه تمام شود و من به زندگی عادی خودم برگردم. خب، در این شرایط معلوم است چه نتیجهای خواهد گرفت.
او اصلا نتیجه نمیگیرد. اما ویژگی مثبت خانم قربانپور این بود که علاوه بر آشنایی با امور رژیم درمانی سابقه تحصيل روانشناسی را هم دارد و دورهای مددکاری هم کرده است، بههمین دلیل او خیلی ریشهایتر از آنچه فکرش را کنید با معضل چاقی روبهرو میشود. من به همراهی او در مدت یک سال 40کیلوگرم لاغر شدم و تنها این کار را با یک برنامه و رژیم غذایی انجام ندادم. من با کمک او سبک زندگیام را به کلی عوض کردم. برای همین است که من برایش جایگاه خیلی ارزشمندی قائلم و همیشه سپاسگزارش هستم.
خدا را شکر با مدیریت ایشان مشکلی پیدا نکردم. افراد چاق این تجربه را دارند که با شروع رژیم مشکلاتی سراغشان میآید. خب ریزش مو که بسیار طبیعی است. من از اول کمپشتی مو را داشتم اما این ریزش را کنترل کردم و طوری برنامه غذایی را دنبال کردم که بعد از 40کیلو لاغری مشکلی هم برای پوستم بهوجود نیامد.
ماجرای لاغر شدن همچنان ادامه دارد
برای رسیدن به وزن ایدهآل من هنوز میانه راه هستم. حدود 20کیلوی دیگر باید لاغر شوم تا به شرایط باثباتی رسيده و به معیارهای مشاور تغذیهام نزدیک شوم. با همه اینها میخواهم بگویم که اگر آدم بخواهد میتواند کاری را انجام دهد. همین که قدم اول را بردارد کار ساده میشود چون سختترین قدمها قدمهای اول است. وقتی اراده میکنیم که کاری را انجام دهیم نصف راه را رفتهایم و مابقی به اراده و پشتکار فرد وابسته است. من حتی مرگ را هم وابسته به قدرت اراده میدانم البته این جملهای است که گوته آن را میگوید اما من به آن باور دارم.
** سکانس پنجم: آینده و ازدواج
عشق قدیمی را فراموش کردم و باز عاشق شدم
امروز از بحران عاطفی که داشتم 20سال میگذرد. 20سال پیش من این اتفاق را تجربه کردم و امروز چیز زیادی از آن در خاطرم نیست. چیزی از آن وجود ندارد جز یک سایه کمرنگ. آن فردی که روزگاری برایم خیلی مهم بود این روزها دیگر یک آشنای پرارزش نیست. اگرچه برایم محترم است اما دیگر در زندگی من پررنگ نیست. البته الان که بهراحتی از آن صحبت میکنم طی یک روند طولانی به این نتیجه رسیدم.
احساس میکنم وقتی مرحله به مرحله با چاقی خداحافظی کردم توانستم دوباره چشمانم را باز کنم و اطرافم را ببینم. باز دوباره بارقه عشق را دیدم و عشق به وجودم آمد. دوباره این شرایط فراهم شد که از کسی خوشم بیاید و دوباره لحظههای زیبای عاشق شدن را تجربه کنم. بعد از 20سال دوباره توانستم عشق را تجربه کنم.
به ازدواج فکر میکنم
تا امروز کسی آنقدر برایم مهم نبوده که به ازدواج فکر کنم. اما این روزها حس و حالی را تجربه میکنم که متفاوت است. احساس وابستگی و علاقه زیادی دارم. به هرحال فردی که امروز به او علاقه دارم بهگونه دیگری برایم مهم است. به ازدواج فکر میکنم و البته برای هر کسی در شرایط سن و سالی من وقت آن است که بهدنبال نوعی ثبات و آرامش باشد.
من هم همین طورم. 20سال پیش من یک پارچه شور بودم ولی امروز هم شور دارم و هم شعور. این دو در کنار هم که باشند آدم انتخابهای پختهتر و کاملتری را تجربه میکند. البته ممکن است در این شرایط هم به نتیجهای که دوست دارد، نرسد اما مهم این است که تقدير خداوند چه بوده و او چه چیزی را برای ما درنظر گرفته است.
عشق میتواند کارهای بزرگی کند
عشق برای افراد مختلف، متفاوت است. لیلی که مجنون عاشقش بود مگر که بود! یک دختر سیهچهره بود اما به چشم مجنون زیبا آمده بود. شاعر میگوید: گویند که معشوق تو زشت است و سیاه/ گر زشت و سیاه است مرا چیست گناه/ من عاشقم و دل به او گشته تباه/ عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه. بنابراین اگر شما الان هزار دلیل و برهان بیاوری که آدمی که دوستش داری به این دلایل بد است برای عاشق فرقی نمیکند.
من با فکر او روحم را آرام میکنم و این مسئله است که عشق را زیبا میکند. همین ماجراست که یک نوجوان را به بلوغ میرساند و یک میانسال مثل من را دچار حالی میکند که زندگیاش را متحول کند. عشق میتواند کارهای بزرگی در زندگی آدم بکند و من خیلی به این موضوع فکر میکنم که اگر عشق امروزم نباشد روزگار سختی را تجربه خواهم کرد.
منبع : irannaz.com
این مطلب تنها در ام بی فیلم باز نشر شده و ام بی فیلم هیچ گونه مسئولیتی در قبال محتوای آن نخواهد داشت
راهنما
در صورت خرابی لینک های دانلود خواهشمندیم در اسرع وقت از بخش نظرات ما را مطلع سازید